(الجواهر) معروف به تفسير (طنطاوى) از جمله تفسيرهاى بلند آوازه اى است كه روزگارى در مجامع علمى به شدت مورد توجه و مراجعه بوده است. نگرش علمى مؤلف به تفسير آيات در آن روزگاران, از آن كتاب اثرى تأمل برانگيز و مورد توجه عالمان ساخته بود. ولى اين جهت به تدريج رنگ باخت و (الجواهر) از ديده ها افتاد. از اين روى عالمان هرگز آن را به جدّ به مطالعه نگرفته و جايگاه آن را در ميان تفاسير به درستى روشن نكرده اند. برخلاف پندارهاى برخاسته از نگاه دور, تفسير طنطاوى بدان گونه كه پنداشته مى شود, تفسير علمى نيست و نگرش او به آيات هستى و مواهب طبيعى از (لونِ) ديگر است. به هرحال اين مقاله به خامه آقاى از معدود مطالعه هاى درون شناسانه و دقيق, از تفسير طنطاوى, بدون جانبدارى از هيچ گروه و يا جريان. از سركار خانم دكتر فاطمه تهامى كه درخواست آينه پژوهش را براى ترجمه آن پذيرفته اند, سپاسگزاريم و براى وى آرزوى توفيق داريم.
آينه پژوهش
شيخ طنطاوى جوهرى و تفسير او*, ژاك ژميه, انستيتوى دومينيكى مطالعات شرقى قاهره, مجموعه پنجم, دارالمعارف 1958.
مسافرى بيگانه سوار بر قطار, مسيرى را كه در سده نوزدهم ميلادى, شهر قاهره را به كرانه مديترانه وصل مى كرده است, مى پيمايد. روستاهاى بسيارى را مى نگرد كه از خشت خام بنا شده و خانه هاى روستايى در حصارى از درختان نخل, پهلو به پهلوى هم جاى گرفته اند. امّا آيا اين مسافر مى داند كه اين روستاها خاستگاه نيروهاى انسانيِ سرزمينِ مصرند؟ از همين روستاها است كه مردمان, گروه گروه به قاهره مى روند, اداره هاى دولتى را پُر مى كنند, مغازه ها و كارگاه ها را مى گشايند, در كارخانه ها كار مى كنند و يا پس از به پايان رساندنِ دوره اى در يكى از مدارس عالى يا يكى از دانشگاه ها, مقام و منصبى در آموزش, تجارت و صنعت به چنگ مى آورند. همه شهرهاى بزرگ جهان نيز اين چنين از روستاييانِ انباشته شده است. در مصر, كشورى كه جمعيّتِ شهرنشين آن در طول نيم قرن به گونه چشمگيرى افزايش يافته است, نقش نواحى روستايى, اگر بيش از ديگر كشورها نباشد, كمتر نيست و رويدادهاى اخير تنها بر اهميّت طبقه اى از جامعه مى افزايد كه يك يا دو نسلِ گذشته آنان ريشه در خاك داشته است.
زندگى شيخ طنطاوى (1862 ـ 1940) نيز از روستا آغاز مى گردد. او به سال 1862 ميلادى در دهكده اى در مصرِ سُفلى زاده شد. نخست در يك مكتب خانه روستايى درس آموخت و پس از آن, همچون ديگران, راه شهر را در پيش گرفت. ابتدا در الازهر و سپس در دارالعلوم به تحصيل پرداخت و سرانجام در قاهره مستقر شد. جايى كه عملاً تمامى حيات خود را به عنوان يك معلّم دبيرستان سپرى كرد. او يكى از آن قاهريانِ نسلِ گذشته است كه خصايص اخلاقى آنان ريشه در سنّت ها و پيوندهاى روستايى دارد; همانان كه با تجربه خود به فرزندانشان كمك مى كنند تا بر پدران خويش پيشى گيرند. تاكنون, هرجا و هر گاه كه سخن از طنطاوى گفته اند, تكيه بر ايده هايش كرده اند. او پس از گزارش آثارش از سوى كارادُوُ1 و سانتيانا2 در محافل شرق شناسى شناخته شد و بسانِ انديشمندى ظاهر گرديد كه مى خواست و مى كوشيد تا ريشه همه كشفيّات علمى نوين را در قرآن بيابد; نگرشى كه در همه كشورهاى اسلامى مطرح بوده و هست.3
امروزه نمى توان از تفسير علمى قرآن, يعنى آن تفسيرى كه به دنبالِ يافتنِ ريشه تمامى دانش ها در قرآن است, سخن گفت و نامى از طنطاوى نَبُرد. او در مصر, تنها در محافلى محدود شناخته شده است.
شاگردانش از عمقِ اعتقادِ استاد خويش به انديشه هايش و از مهر او به خود مى گويند. شخصيّت وى آن چنان است كه هرگز از خاطر نمى رود. امّا او به گذشته تعلّق دارد و درست نيست در موضوع آموزش وى درنگ كنيم و يا او را معيار داورى درباره خيزش عقلانى مصر بنمايانيم. از اين جهت, تفسير طنطاوى يادآورِ برخى آثار دينى مسيحى در اواخر قرن 19 در اروپا است كه در آن هنگام, جمعى از مدافعان سنّتى مسيحيّت دررويارويى با علم گرايى الحادى, پاى در راه همسازى و هماهنگى علم و دين نهادند; راهى كه امروزه متروك و مهجور مانده است.
هدف ما اين نيست كه با اين پيش داورى, زندگى شيخ طنطاوى را ارزيابى كنيم; هر چند عباراتى از اين مقال نمايانگر آن خواهد بود كه اين جنبه زندگى و اين وجهه نظر او را ناديده نمى انگاريم و به نظر ما مطالب ديگر هم هست كه به همين اندازه اهميت دارد.
طنطاوى در تفسير حجيم خود از قرآن ـ كه آن را در سال هاى اواخر زندگى خويش نگاشت و به تدريج در فاصله سال هاى 1923 تا 1935 4 منتشر ساخت ـ از هر موضوعى سخن به ميان آورد. برخى از ايده ها و نظرات شخصيِ او, در حكمِ احساس و عواطف درونى او در برابر زيبايى طبيعت است كه جلال آفريننده را مى سرايد و پاره اى ديگر بازتابِ دفاعيّات دينى معاصرند. علاوه بر اين, صفحات بسيارى از اين تفسير, خاطراتِ شخصى مؤلّف و حكاياتى از جزئيّات زندگى او را در اختيار خواننده قرار مى دهد و از اين رو, همچون سندى از نوعِ زندگينامه خودنوشت است كه اين مايه ها به نحوِ خاصّ مورد توجّه ما قرار خواهد گرفت. زيرا برخى از آنها چنان است كه (يادداشت هاى روزانه شهروند) اين يا آن شهر را تداعى مى كند و با نماياندنِ زندگيِ روزمرّه, اطلاعات سودمندى عرضه مى كند. بدون شك, اين همان چيزى است كه ما آن را (تاريخ صغير) [تاريخ حكايت گونه] مى ناميم. امّا به هر حال خالى از اهميّت و قابل چشم پوشى نيست. دورانِ كودكى او در روستا, واكنش هايى كه در برابر پاره اى آداب و رسوم نشان مى داد, و از آن پس, زندگيِ او در چهره استاد مدارس متوسّطه قاهره, روابطش با همكاران, دانشجويان و مسلمانان خارجى كه به مصر سفر مى كردند, از مواردى است كه به آنها خواهيم پرداخت. انتشار كتاب هاى طنطاوى در محافلِ معيّن و ترجمه برخى از آنها به زبان هاى شرقى, مفهوم و اهميّت خاصى دارد. نوشته هاى او همچون گواهى بر آشفتگى فراوانِ ذهن هايى است كه نمى دانند چگونه از يك مرام سنّت گراى بَسته, راهى و روزنه اى بگشايند و باور دارند كه چنين اثرى پاسخى موجّه به پرسش هاى آنان در بر خواهد داشت.
همچنين در آثار او گونه اى رمز آلود از (دانش) را مى يابيم كه به همان ميزان كه عاطفى است, معقول نيز هست و تاكنون اثر آن در محافل آموزشى همچنان مشهود است. بررسى حالات و مواردى از زندگى شيخ طنطاوى نشان خواهد داد كه اين (دانش) در چه سطحى جاى مى گيرد. نيز شهامت و شيفتگى مردى را خواهيم ديد كه در دوران كوتاه كودكى خويش از محيطى سازنده ـ كه مايه ها و پايه هاى لازم براى يك زندگى عقلانى را براى او به ارمغان آورد ـ بى بهره بود.
او در آغاز راه مى بايست كورمال كورمال راه خود را مى جست; آن هم در سنّى كه بسيارى از ملكات نفسانى در آن شكل مى گيرد و بازگشت از آن عادات و خوها, جز براى هوش هاى نادر و استثنايى بسيار دشوار است. نجيب محفوظ در يكى از رُمان هاى خود, قهرمانى موهوم به نام كمال5 را به صحنه مى آورد; استادى جوان كه او نيز, محيط خانوادگى در شكل گيرى عقلانى وى به او كمكى نكرد. بعدها, تقريباً در اواخر رُمان, كمال با لحنى كه به نوعى حاكى از سرخوردگى است, اعتراف مى كند كه نسلى در حال ظهور و برآمدن است كه از نسل او بهتر شكل گرفته است. در آنجا, نجيب محفوظ نظريّه اى را مطرح مى كند كه در مطالعه صفحات آينده نبايد آن را از نظر دور داشت.
*
روستاى عوض الله حجازى, زادگاه شيخ طنطاوى, در مصر سفلى در منطقه شرقيّه و بسيار نزديك به ويرانه هاى (بوباست) باقى مانده از دوران فراعنه و در چند كيلومترى جنوب شرقيِ (زَقازيق) واقع شده.6 به گفته خانواده طنطاوى, وى در سال 1862 برابر با 1278 هجرى در اين روستازاده شد. بنابراين, تاريخ 1870 ـ كه بروكلمان ذكر مى كند ـ بايد اصلاح گردد.7
او از عهد كودكيِ روستايى خود, روشى را حفظ كرد كه براى برخورد با پاره اى مسائل, اندكى گزنده است و مى توان چنين احساس كرد كه وى آزُرده شرايط زندگى آن زمانِ روستاها بوده است. وقايعى كه در زندگى او رخ داد, در زندگينامه هاى ديگر معاصران وى نيز به چشم مى خورد; همچنان كه چهل سال پيشتر, خانواده وزير آينده, على پاش مبارك, بر اثر فشار و سختگيرى مأموران مالياتى, به ناچار روستاى خود را ترك گفتند و به روستاى ديگرى پناه بردند.8
شيخ محمّد عبده نيز همچون احمد امين در خانواده اى زاده شد كه براى گريز از شرايط بسيار دشوار زندگى ناگزير از ترك دار و ديار گرديد.9
صحنه بى عدالتى هاى اجتماعى بر لوح خاطرش نقش بسته بود. به يقين, فقر خانواده اش مايه رنج او بود. خطاب به خواننده اى كه تفسير خود را به او تقديم كرده, چنين مى نويسد: (چنان كه پيشتر نيز گفتم, در روستايى واقع در منطقه شرقيّه موسوم به كَفَر عوض الله حجازى زاده شدم. آن روزگار, دورانِ ستم و جور, بيدادگرى و خشونت بود. حاكمان, ستمگرترين آفريدگان بودند و مأموران نيز همچون آنان. هر قوى بر ضعيف ستم مى راند و من مى ديدم كه ثروت اندوزان و زورمداران بر ديگران سلطه مى راندند. آنان را براى خاك بردارى سدها و كانال ها به بيگارى مى گرفتند و اين, ستمى محض بود; به بردگى گرفتن, زورگويى و قلدرى بود). اين صحنه ها مى بايست منشأ تمايلِ شيخ به دگرگونى و تحوّل سياسى باشد. او ذاتاً انسانى خوش بين بود و از اين رو است كه سال ها بعد, از ستايش حكومتى كه اين وضعيت را بهبود بخشيد نيز ابا نمى كند و حتّى نقش احزاب سياسى را در اين بهسازى يادآور مى شود.10
از همان دورانِ كودكى بسيارى از رسومِ پيرامونش, او را به سختى تكان مى داد. مدرسه قرآنى او را ارضا نمى كرد و بعدها مى بايست درباره محدوديّت هاى اين مراكز آموزشى و روش هاى آموزشى و تربيتى كه در آنجا اعمال مى شد, انديشيده باشد. وى آنها را ملامت مى كرد و مى گفت كه دعوت آنان به سوى تعقّل و خردگرايى نيست, بلكه تنها محدود به بكارگيرى حافظه است. پس از انتقاد از شيوه هاى مدارس قرآنى به نحوه تلاوت عمومى قرآن در رويدادهاى بزرگ زندگى مى پردازد: (من قرآن را حفظ كردم بى آنكه دانش و خرد را به كار گيرم; گويى قرآن نه كتابى هدايتگر است و نه كتابى روشنگر.11 هنگامى كه جوان بودم ايده و نظرى در قرآن نمى ديدم; زيرا بى آنكه در آن بينديشيم و تأمّل كنم, آن را از بَر آموخته بودم. به كسانى كه مى گفتند: قرآن به دانستن فرا مى خواند, به چشم ترديد مى نگريستم و آنان را دورو و دروغگو مى پنداشتم).12 او در جايى ديگر مى نويسد كه قرآن به انديشيدن فرا مى خواند و مدرسه اى نيست كه تنها الفبا را در آن بياموزيم.13
طنطاوى همچنين بر بهداشتى نبودن مدارس قرآنى (كه بيشتر آنها به مقبره هاى كثيف كم نور و با هوايى سنگين شباهت داشتند) ايراد مى گرفت.14
امّا انتقادهايش از اين فراتر رفته, شيوه ديندارى مسلمانان معاصر را هم در بر مى گرفت. در عهد كودكى و نوجوانى خود ناگزير از شركت در بسيارى از مراسم مذهبى يا خانوادگى بود كه در طى آن قرآن قرائت مى شد. رفتار شيخِ قارى و شنوندگانِ حاضر او را شگفت زده مى كرد; زيرا در آن مراسم از آن تمركز حواس و احترامى كه انتظار مى داشت, نشانى نمى ديد.
(مى بينيم كه در مصر, مسلمانان جايگاه والايى براى قرائت قرآن در ضيافت هاى عروسى و ختانِ پسران قائل اند. نيز هنگامى كه نوزادى نخستين فرياد را بر مى آورد و يا زمانى كه كسى مى ميرد, خواندنِ قرآن اهميّت ويژه اى دارد. من مى بينم كه افرادى براى خواندن قرآن در مراسم ختان, اختصاص يافته اند و در ازاى آن مُزد معيّنى دريافت مى دارند. براى تولّد, مرگ, جشن عروسى, ختان و ديگر مناسبت ها, اشخاص حرفه اى به تلاوت قرآن مى پردازند و اين حرفه آنان است. حاضران به آنها گوش فرا مى دهند; به ويژه اگر صداى خوشى هم داشته باشند. امّا آيا قرائت آيات قرآن در اين گونه مكان ها براى ياد كرد خداوند است؟).15 او در جايى ديگر موضوع عدمِ تمركز حواسّ مؤمنان را هنگام قرائت قرآن بر مى رسد: (چنان تند مى خوانند كه فرصت انديشيدن در مفهوم و معناى قرآن نمى يابند). در جايى ديگر مى نويسد: (آيا تأسف آور نيست كه امروزه مى بينيم مسلمانان در مصر يا كشورهاى نظير آن, قرآن را تنها به خاطرها مى سپارند و روز و شب آن را با شتاب قرائت مى كنند; در حالى كه قرآن نازل شده تا آن را همچون موضوعى براى انديشيدن و تأمل برگيريم. بنگر چگونه پيامبر مى فرمود كه قرآن بايد در يك ماه ختم گردد. و هنگامى كه ابن عمرو ساعات بيشترى را به خواندن قرآن اختصاص مى دهد و در مدّتى اندك آن را به پايان مى رساند, پيامبر به او مى فرمايد: قرآن را در كمتر از هفت روز نخوان. و با اين سخن حدّاقل زمان لازم براى فهميدنِ متن را بيان فرمود).16 شيخ طنطاوى مى افزايد: (قرآن را مى خوانيم فقط براى آنكه آن را خوانده باشيم; بى آنكه در پيِ فهمِ آن برآييم, و اين فاجعه بزرگى است).17 بار ديگر و در جايى ديگر, شيخ از قرائت قرآن براى مُردگان سخن مى گويد; مُرده هايى كه ديگر نمى توان ايمان آنان را احيا كرد.18
در برابر چنين وضعيّتى, ديگران به يك زندگى سرد و بى روح با خواست هايى محدود و خود محور پناه مى برند; ولى طنطاوى جوان از آنچه در پيرامون او مى گذرد و خُرد و بى اهميّت در نظرش جلوه مى كند نيز به سختى تكان مى خورد. او به دورترها مى نگرد, به هدف زندگى مى انديشد. اُفقى كه مرزِ آرمانِ بسيارى از مردمان بود, از چشم او دور نمى ماند. وى در تفسير خود بارها از اين مسأله سخن مى گويد. در يك جا, گفتگويى را نقل مى كند كه او را متأثر ساخته بود:
دو مرد از اهالى روستايى در منطقه شرقيّه بودند. روزى يكى از آن دو ـ كه چهره اى سرشناس و محترم بود ـ گفت: (هدف اين زندگى چيست؟ اين است كه من اين پيراهن بلند را بر تن كنم و مجبور نباشم تا آن را به در كرده, جامه فقيران را بپوشم). ديگرى گفت: (هدف اين زندگى چيست؟ ما گاوميش و گاو داريم كه به ما شير مى دهند, ذرّت داريم و الحمد للّه غنى هستيم).19
طنطاوى از يكى از استادانش در دارالعلوم سخن مى گويد كه افق فكرى او در نظرش بسيار محدود مى آيد. اين مرد تنها يك خواسته داشت: داشتنِ قطعه اى زمين. اين استاد مى گفت: (در آغاز, در مسجدالازهر تحصيل مى كردم و هيچ نداشتم. هنگام تعطيلات, راه روستاى خود را ـ كه در مصر عليا بود ـ پيش مى گرفتم. هرگاه مى خواستم درس هايم را دوره كنم, زير درختان, نه چندان دور از خانه, مى نشستم. هنگامى كه كارمند شدم خداوند مرا غنى ساخت. زمينى را خريدم كه همان درخت هايى را كه هنگام بازخوانى درس هايم, در دوران فقر, زير آنها مى نشستم, در خود داشت. وقتى مالك آن شدم روستاييان آن را به اجاره گرفتند و در آن پنبه كاشتند. روزى بر سرِ زمين رفتم و طول و عرض آن را پيمودم. از ديدن پنبه ها شاد شدم و به ياد روزهاى سخت زندگى افتادم, آنگاه كه زير درخت ها مى نشستم و هيچ نداشتم. شدّتِ شادمانى, مرا به ستايشِ موهبتى مى خواند كه خداوند شامل حالم كرده بود). شيخ طنطاوى نتيجه مى گيرد كه: اين استاد چنان مى انديشيد كه بزرگ ترين موهبت زندگى او, داشتنِ آن قطعه زمين بوده است و بس. در حالى كه قرآن مى فرمايد: (زندگى حقيقى همانا در سراى آخرت است; اى كاش مى دانستند).20
اگر او اين گونه از شادى كوته بينانه استاد پيشين خود انتقاد مى كرد, درباره مادّى گرى خودخواهانه و مستدّل صاحب منصبى كه بعدها با وى نشست و برخاست كرد, چه خواهد گفت؟ آن شخص پس از آنكه به نامِ (دانش), اديان را به كنارى نهاد, ژرفاى انديشه خود را بر زبان راند: در نظر او, زندگى يك نبرد است و فاتح اين نبرد كسى است كه بداند چگونه از دنيا كام بگيرد. و اين طرى بسيار ساده را از آن رو در پيش گرفته بود تا نشان دهد كه سخنانش مستند به فرضيّه داروين و حاكى از اصلِ بقاى قوى تر به بهاى محو ضعيف تر است. همان مدعى گزافه گو در ادامه مى گويد: (در زمان حاضر, كسانى چون ما از اتومبيل استفاده مى كنند و مانند عموم مردم با تراموا رفت و آمد نمى كنند و هنگامى كه ما با قطار سفر مى كنيم, درست برعكسِ ديگران, در بخش درجه يك آن مى نشينيم. ما در منازلى زيبا زندگى مى كنيم و از تسهيلات فراوان بهره مى بريم و سربازان در برابر ما پيش فنگ مى كنند. اين است آن گزينشِ طبيعى كه آموزه داروين و دينِ من است).21 شيخ طنطاوى در تمامى طول حيات, همان سادگيِ روحى را كه در روستا او را به نفى آرمان هاى محدود به افق هاى زمينى مى خواند, حفظ كرد. واكنش او يكسان بود: چه روستايى و چه وزير, تنها براى زيستن بر روى اين زمينِ خاكى آفريده نشده است.
بار ديگر به دوران كودكى او باز گرديم. طنطاوى با صراحتى آميخته به اندكى خشونت, هر آنچه از آداب و رسوم اجتماعى را كه كاذب و دروغين مى پنداشت, تذكر مى دهد. در جايى مى نويسد: (من در روستايى از منطقه شرقيّه مصر زاده شدم. در دوران جوانى, در رفتار مردم دقت مى كردم. مى ديدم كه آنان هر انسانِ صادقى را خوار مى شمارند و از هر كه بى پرده سخن مى گويد, بيزارند و او را فرد بى اهميّت و بى ارزشى مى شمارند. در چشم آنان, انسانى برتر است كه در پى فريب ديگران باشد ـ و در واقع هم آنان را فريفته است ـ زبانش چيزى را بگويد كه در دل او نيست).22 به هر حال, اين نقص, ويژه روستا و روستاييان نيست, و شيخ از عناوينى كه مردم بدون هيچ اعتقادى به صاحبان القاب و عناوين, به پاشاها يا به (حضرت والاى) فلان وزير مى دادند, انتقاد مى كرد و تبعيضى را كه در تمامى شهرها حاكم بود, شرم آور مى خواند.23
طنطاوى از آن محيط سرد و بى روح رنج مى برد. در صفحاتى از تفسيرش, آنجا كه از عهد جوانى خود ياد مى كند, نشانه هاى ناخشنودى را مى يابيم. اين ويژگى به خوبى مى تواند علّتِ رويكردهاى آينده آن نوجوان را توجيه كند. امّا يك مطلب جزئى ولى اساسى كه هرگز نبايد از ياد برود, اين است كه او به عنوان يك روستايى, احساس مى كرد كه طبيعت او را به سوى خود مى كشاند. زيبايى آن را دوست مى داشت. بعدها, خود, در تفسير خويش از حيرتِ اين يا آن روستايى ـ كه خود در پاره اى از احساسات آنان سهيم است ـ ياد مى كند و با شور پاسخ مى دهد كه چه حالت شگفت انگيزى در آن است. بعدها, بى آنكه خستگى به او راه يابد, سعى مى كند احساسِ خود را براى ديگران بيان كند. او مى بايست اين را با صداقت و اعتقادى انجام دهد كه بيانگر نخستين تجربه هاى جوانى او باشد.
در نخستين سطورِ تفسيرش از قرآن مى نويسد:
من عاشق شگفتى هاى جهان, ستايشگر معجزات طبيعت, شيفته زيبايى آسمان و شكوه و آراستگى زمين, دلباخته معجزاتِ روشن الهى و مشتاقِ عجايب بهجت آور آفريده شده ام: خورشيدى كه در آسمان روان است, ماهِ تمامى كه در فلك پيش مى رود, ستارگان و درخشندگى آنها, آذرخشى كه مى درخشد, برقى كه از همه چيز در مى گذرد, فلزى چنان زيبا, گياهى بالنده, پرنده اى در پرواز, جانورى وحشى كه اين سو و آن سو مى جهد, گله هايى كه شب هنگام باز مى گردند, حيوانى كه خيز بر مى دارد, يك قطعه مرجان, يك دانه مرواريد, موجى كه مى خرامد و مى خروشد, نورى در فضاهاى نامسكون, شبى ظلمانى, چراغى با شعله اى فروزان, هر يك كتابى از شگفتى هاست كه در منظر چشمان ما گشوده شده و خطوط آن بر برگ هاى طبيعت نگاشته شده است, گنبدى نيلگون … در حقيقت, در تمامى اينها تفرّجى است براى آنان كه چشم دارند, نور است و روشنگرِ انديشه هاى دوستدارانِ اين شگفتى ها.24
طنطاوى پانزده سال نخستين زندگيش را در روستا گذراند. هنگامى كه در سال 1877 به سن مناسب براى ورود به الازهر رسيد, والدينش او را به آنجا فرستادند. نامِ الازهر, اين مسجدِ قاهره ـ كه علوم اسلامى در آنجا آموزش داده مى شود ـ در روستاهاى مصر, در هاله اى از اجلال قرار گرفته بود. در آن زمان, روش هاى آموزشى و تربيتى مرسوم در اين مؤسسه, هر چه بود, به كسانى كه در آنجا خود را وقف مطالعات دينى مى كردند, وجهه علمى مى بخشيد. بنابراين, طنطاويِ نوجوان عازم الازهر گرديد. در اين زمان اگر چه خطِ راه آهن از زقازيق به قاهره راه افتاده بود, هزينه سفر با قطار بر خانواده او بسيار گران بود. از اين رو طنطاوى نوجوان براى آنكه از اين پس بتواند آمد و شدهاى مكرّرى ميان روستاى خود و قاهره داشته باشد, سفر با قايق را برگزيد. كوله بارش را بر دوش نهاد و پياده به سوى شهر بيلبييس Bilbies (در فاصله 10 كيلومترى) حركت كرد. در آنجا, بر روى آبراه اسماعيليه (جايگزين آبراه قاهره در درياى سرخ كه به دست فراعنه حفر شده بود) قايق هاى بزرگِ ويژه حمل و نقل كالاهاى سنگين در رفت و آمد بودند. طنطاوى با اندك هزينه اى سوار بر قايق, آرام و در محيطى دلپذير به سوى پايتخت ـ كه در پنجاه كيلومترى بيلبييس واقع بود ـ روانه شد.
طنطاوى در تفسير خود, به ندرت از خانواده اش سخن گفته است. با اين حال, يادآور مى شود كه چند تن از پسر عموهايش در الازهر تحصيل مى كردند, و مى افزايد كه اشتياق به تقليد از آنان, در كنار استعداد و توانايى خودِ وى, انگيزه اى براى تحصيل در الازهر بوده است. او هرگاه آنان را مى ديد كه راهى قاهره مى شدند (قلبش از شوق به تحصيلِ علم به تپش مى افتاد).25 و تصميم والدينش سرانجام او را به آرزويش رهنمون شد. طنطاوى يك بار ديگر از پدرش و از سانحه اى كه براى او پيش آمد سخن مى گويد.26 از مادر او هيچ نمى دانيم جز اين كه روزى با دلشوره مادرانه, حادثه بدى را كه براى پسرش رخ داد, پيش بينى نمود. اين پيش آگاهى همزمان با لحظه اى بود كه دانشجوى بخت برگشته در بازگشت از قاهره, هنگام پياده شدن از قايق و در تاريكى شب گامى اشتباه برداشت و در آبِ سرد غوطه ور گرديد.27
طنطاوى در الازهر به آموزش زبان و ادب عربى و شريعت و فقه اسلامى سرگرم بود. امّا اين نمى توانست اين جوانِ تشنه علم را سيراب سازد. در اين زمان به نظر مى آمد كه سرنوشت او نه در زير رواق هاى مسجد, كه به هنگام تعطيلات, در روستا و در برابر خالق طبيعت رقم مى خورد. فقدانِ ارجاعاتِ زمانى, بازسازى كامل اين بحران درونى طنطاوى را ناممكن مى سازد. آموزش هاى الازهر به هيچ روى او را ارضا نمى كرد. تعطيلات, وى را به روستاى زادگاهش باز مى گرداند. در روستا, روز را در كنار مزارع گندم, پنبه و علوفه به شب مى رساند و شب را در نزديكى ويرانه هاى برجاى مانده از عصر فراعنه, زير آسمان و با ستارگان سپرى مى كرد و در آن حال, خود را سرگشته و جاهل احساس مى كرد و با التماس از خداوند مى خواست تا او را به راه حقّ هدايت فرمايد و بر اين دعا و نيايش خويش مى افزود. از پروردگارِ ستارگان, خورشيد و ماه مى خواست تا دانشِ شگفتى هاى جهان را به او بياموزاند. روز را در حال روزه مى گذراند و شب را در دعا و نماز. پيمان بست كه اگر خداوند از اين علوم به او عطا فرمايد, كتاب هايى مفيد براى جوانانى كه خواست هايى نظير خواسته هاى او دارند, فراهم آورد.28
در جايى ديگر, طنطاوى مى گويد كه در سال 1882, روندِ تحصيلش در الازهر به ناچار دچار وقفه شد. عُرابى پاشا بر ضدّ خديو ـ كه سياست او مطلوبِ خارجيان بود ـ قيام كرد. طنطاوى با لحنى حاكى از ميهن پرستيِ زخم خورده مى نويسد: انگليس به (كشور ما), مصر تجاوز كرد. خانواده اش فقير بودند و بيمارى پدر بازگشتِ پسر را ايجاد مى كرد. سه سال در روستا ماند و همراه روستاييان در مزارع كاركرد. (جز مزارعى كه در آنها به كشت وزرع مى پرداختم مدرسه اى نداشتم). درد معده ناتوانش ساخت و مدّتى طولانى در بستر بيمارى افتاد. اگر گفته اش را باور كنيم, در همان زمان بود كه وى حتّى در وجود خدا هم شك كرد. ديگر رسالت و شهادت انبيا هم برايش كافى نمى نمود و مى خواست كه خود بداند. به علاوه, اين دعويِ اروپاييان نيز او را مى آزرد كه: (خطوط آهن, ساختِ دستِ مسلمانان نيست). اروپاييانى كه اين كار را انجام داده اند چه مى گويند؟ جهان و طبيعت در نظرش آشفته و بى نظم مى نمود. بيمارى, اشغالِ مصر از سوى بيگانگان و نخستين ارتباط با دنياى صنعت, چنان تكان دهنده بود كه روحِ لطيف او را مجروح مى ساخت. برهان نظم براى اثباتِ وجود خداوند, او را متقاعد نمى كرد. با خود مى انديشيد: (اگر خدا هست, پاسخم را بدهد!) به نماز پناه مى برد, تفسير جلالين را مى گشود و كتاب شرح ابن عقيل را در كنار خود مى نهاد. امّا تباين ميان زندگى و قواعد صرف و نحو, او را سرگشته تر مى كرد. سرانجام آرامشِ طبيعت و دعا و نماز, اين بحران را فرو مى نشاند.29
طنطاوى با قياسى زيبا, حالتِ روحى خود را در آن دوران توصيف مى كند. او از ذوقى شاعرانه بهره مند بود كه متأسّفانه بعدها زير نگرش هاى شبه علمى مدفون گرديد. (هنگامى كه در الازهر بودم, زيبايى ستارگان را بسيار گيرا مى يافتم. چه شب ها كه بيدار ماندم! جهل به كائنات, قلبم را با احساسِ اندوهى ژرف آكنده مى ساخت. به خود مى گفتم: مردم درباره اين كائنات چه مى گويند؟ شبى در روستا, خود را بر اين حال يافتم. در آن شب, زنان بر مُرده انسانى بزرگوار به سوك نشسته بودند, هنگامِ ناله و شيون بر مُرده, سروده هاى آهنگين مى خواندند. مردم, زير خيمه اى كه در هواى باز بر پا شده بود, نشسته بودند. ستارگان در آسمان, با شكوه مى درخشيدند, فريادِ زنان, غمگينانه در شب طنين مى انداخت. اين سوگوارى چندين شب ادامه يافت و طنينِ صداها روحِ مرا به گونه اى رقّت بار متأثّر مى ساخت. چنان بود كه گويى زنانى كه مى گريستند, بر فرجام من به سوك نشسته اند; زيرا كه در برابر زيباييِ عالَم نادان و جاهل بودم).30
در روستا, با چشمانِ باز به اطراف خويش مى نگريست. به كناره آبراه ابوالاخضر ـ كه بارها در تفسيرش از آن سخن گفته ـ مى رفت. بعدها, صحنه هاى باد, برگ و آب در روحش بسانِ همان تصويرى نقش مى بندد كه بيت معروفِ شاعر اندلسى ترسيم مى كند: (بادها در شاخه ها بازى مى كرد و ديرى نپاييده دور مى گشت و شامگاهان بر آب هاى نقره فام مى وزيد).31
سرانجام بار ديگر به الازهر بازگشت تا چهار سال ديگر را در آنجا سپرى كند. در همين مكان رويدادى رخ نمود كه هرگز نتوانست آن را به فراموشى سپارد. شيخ على البولاقى, استادِ علم بلاغت, به شوق او براى دانستنِ مبانى اخترشناسى پى برد. روزى, استاد در ساعتِ درسى كه دقيقاً بعد از غروب خورشيد در مسجد (محمّد باى) در الازهر برگزار مى كرد, با پرسش هاى شاگردش مواجه مى شود. دانشجوى او از كتابى مى گويد كه در تمامى كتابخانه هاى قاهره, بيهوده در جستجويش بوده است. استاد, آن كتاب را به او مى دهد تا در تعطيلاتِ پانزده روزه اى كه در پيش روى داشت, همراه داشته باشد و از آن رونويسى كند. دانشجو نمى خواست قبل از خواندنِ تمامى كتاب حتّى خطّى از آن را رونويسى كند. سفرش از قاهره تا بيلبييس از طريق آب بود. بر يك قايق بادبانى, تمام وقت را به يادگيرى آن كتاب گذراند. مفاهيم ستاره شناسى و فهرست هايى از اسامى ستارگان را در آن يافت. هنگامى كه پا بر خشكى نهاد و جاده روستاى خود را در پيش گرفت, نمى خواست پيش از گزاردن نماز و دعا و سپاس از خداوند نزد والدينش رود. در مزارع مجاورِ بُردن (Bordein) جايى نزديك به روستايش, درنگ نمود و در انديشه فرو رفت.32
به نظر مى آيد كه رفتن به الازهر, اثرى بر وى ننهاده است. در تمام زندگى, در مقابلِ اهميّتى كه فقه در ميان مطالعاتِ دينى از آن برخوردار بود, نگرشى غفلت انگارانه از خود نشان مى داد.
پس از آن, به دارالعلوم رفت و سال هاى 1889 تا 1893 را در آنجا گذراند. اين آموزشگاه كه به قصدِ تشكّل شمارى از ازهريانِ گزيده تأسيس شده بود, دروسِ نوينى را تعليم مى داد كه الازهر در برنامه خود پذيراى آن نبود. دارالعلوم در سال 1872 به همّت على پاشا مبارك تأسيس شد و نخستين اقدام در راه بازكردنِ ذهنِ جوانانى بود كه تا آن هنگام تنها به شيوه هاى سنّتى, آموزش ديده بودند و قبل از آنكه خود, جامه استادى بر تن كنند نياز به آموزش تكميلى در مدارس جديد مصرى داشتند. طنطاوى مكرّراً درباره دارالعلوم به گونه اى سخن مى گويد كه يك زندانيِ ديرينه سال از روزِ آزاديش. امّا جزئيّات دقيق در تفسير وى نيامده است. او از احمد افندى حمدى نام مى برد كه استاد رياضيّات وى بود و مقدّمات اخترشناسى را به او آموزش داد و طنطاوى نام هاى علميِ ستارگان را با نام هايى كه اهالى روستا بر آنها نهاده بودند مقابله مى كرد. طنطاوى در دارالعلوم, خود را در خانه اش و در مزارعِ روستايش احساس مى كرد. بعدها مى نويسد: (هنگامى كه پا به اين مدرسه نهادم, در مقابلِ آنچه مى ديدم مبهوت گشتم. علوم طبيعى, علم مناظر, صوت شناسى و غيره, كه موضوعِ تأمّلاتِ من در مزارع بود! در مورد جانداران و گياهان نيز چنين بود. در اين مدرسه چنان بودم كه گويى در مزارع هستم. با شور و شوق مى خواندم تا روحم از آنچه آرزويش را داشت اشباع گردد).33
شيخ طنطاوى همچنان كه مطالعات خود را دنبال مى كرد به كارآموزى در كارگاه زندگى نيز ادامه مى داد. ظواهر فريباى پايتختى همچون قاهره, او را نمى فريفت. دانشجوى سال اوّل دارالعلوم بود و تا آن زمان ـ يعنى تا هنگامى كه او و سه تن از شاگردان براى رفتن به اُپرا تعيين شدند ـ تنها ارتباط او با دنياى خارج از محيط تحصيل, به الازهر و مزارع محدود مى شد. شيخ حسن الطويل, يكى از استادان, آنان را همراهى مى كرد. براى نخستين بار بود كه او چنين صحنه اى را مى ديد. با آن احساسِ فطرى نسبت به زيبايى, از نمايش لذّت مى برد, شادمان بود و تمجيد و تحسينش از حدّ بيرون بود. با اين همه, نمى توانست از مقايسه نمايش با زيبايى طبيعت كه اثرِ مستقيم خداوند است خوددارى ورزد و در روحِ او, صحنه طبيعت بر صحنه تئاتر برترى مى يافت.34
روستا و گذراندنِ تعطيلات در آن, همواره نقشى بزرگ در زندگيِ شيخِ جوان داشت. او, بعدها از بعضى انواع جانداران سخن مى گويد كه در روستا و به هنگام شنا مى ديده است.35 به جستجوى حشرات مى پرداخت و هر لحظه خداى را مى ستود.36 در قاهره و پس از بازگشت از تعطيلات, در خواب, خود را نزديك به قبرستانِ روستا ديد; اين رؤيا نشانى بود از دست يافتِ او به (تهذيب الاخلاق) ابن مسكويه كه وى, بعدها, بارها از آن سخن به ميان مى آورد. در واقع, در اين كتاب است كه او دلايلى بر وجود روح مى يابد.37 طنطاوى, چنان كه خود مى نويسد, در همان روستا با مردى جوان آشنا مى شود كه از موهبت خارق العاده طالع بينى برخوردار بود.38
طنطاوى تمامى دوران زندگى و شغلى خود را در قاهره گذراند. او هرگز به خارج از كشور نرفت, تنها در آغاز سال 1934 ميلادى و اواخر سال 1352 هجرى بود كه براى گزاردنِ حج به حجاز سفر كرد.39 وى پس از به پايان بردنِ دوره تحصيلى دارالعلوم, كار خود را به عنوانِ معلّمِ يك مدرسه ابتدايى در دَمَنهور (Damanhour) آغاز كرد. امّا بيش از سه ماه در آنجا نماند و براى تدريس در دارالعلوم به قاهره بازگشت و در آنجا نيز مدّتى بسيار اندك ماند. هم زمان, مدرّسِ مدرسه الناصريه جيزه (در حومه قاهره) بود, مدرسه اى كه دوازده سال بعد, آن را به قصد تدريس در دبيرستان خديوى در محله درب الگماميزِ قاهره ترك نمود. او خود در سال 1930 مى نويسد كه 25 سال پيش ـ يعنى حدود سال 1905 ـ بارِ ديگر در كلاس هاى سوم و چهارم مدرسه جيزه تدريس مى كرده است.40 در پايان سال 1907, دوباره به مدرسه خديوى41 و در 1911 مجدّداً به دارالعلوم باز مى گردد و به تدريس علوم صرف و نحو مى پردازد.42 مدّتى نيز در دانشگاه مصر نوين ـ كه به سال 1908 تأسيس شد ـ به تدريس گمارده مى شود.43 وى هنگامى كه در دارالعلوم تدريس مى كرد, بررسى برخى سوره هاى قرآن را آغاز نمود و بخش هايى از اين بررسى ها را در مجله الملاجئ العباسيّة44 منتشر كرد و در اين دوران است كه طرح تفسير خود از قرآن را آغاز مى كند.
پس از شروع جنگ 1914, وى از خدمت در دارالعلوم كنار گذارده مى شود. سبب اين بركنارى چيست؟ او, آشكارا, برخى از هم ميهنان خود را ـ كه آنان را عامل انگليس مى دانست ـ متّهم مى سازد. به يقين, طنطاوى از قدرت هاى اروپايى كه كشورهاى اسلامى را به اشغال خود در آورده بودند نفرت داشت و هرگز اين احساس را پنهان نكرد. او به حزب ملّى گرا (الحزب الوطنى) ـ كه مصطفى كامل بانيِ آن بود ـ پيوست. به انگليسى ها گزارش شده بود كه طنطاوى روحِ ملّى گرايى در دانشجويان مى دمد و هم اين باعث بركنارى او شد.45 احتمالاً ملاحظات شغلى نيز در اين امر نقش داشته است. او سبك آموزشى بسيار بديعى داشت. در اكتبر 1914 به تدريس در دبيرستان عباسيّه در اسكندريه گماشته شد; و در مدّت اقامت خود در آنجا, محفلى از دانش آموزان و دانشجويان تشكيل داد و آن را الجامعة الجوهرية نام نهاد. در اكتبر 1916 (يا 1917) بار ديگر به قاهره و مدرسه خديوى فراخوانده شد. در 1919, به هنگام تظاهرات ضدّ انگليسيِ مردم, پليس منزل مسكونى او در ساختمانِ شماره 8 خيابان زين العابدين را بازرسى كرد. طنطاوى در سال 1922 از تدريس دست كشيد و بازنشست شد.46 با توجه به تاريخ زادروز شيخ ـ به گفته خانواده اش ـ وى در اين زمان شصت سال داشته است كه سنّ معمول براى بازنشستگى است. اكنون مى توانست تمام وقت خود را به نگارش تفسير قرآن اختصاص دهد. او بى هيچ وقفه اى, از سال 1922 تا 1935 به اين كار مشغول بود.
طنطاوى, انجمنِ (الاُخُوَّة الاسلامية) را نيز پايه نهاد و جوانان مسلمانى را كه از شرق و خاور دور براى تحصيل به قاهره آمده بودند گرد آورد. جنگ دوم جهانى 1939 ـ 1945 از فعاليّت هاى اين انجمن كاست, ولى در سال 1950 همچنان بر پا بود و چنان كه گفته اند, عبدالوّهاب باى اعظم ـ رئيس پيشين دانشكده ادبيّات دانشگاه فؤاد در قاهره ـ رياست آن را بر عهده داشت. كتابخانه شيخ طنطاوى كه براى همين انجمن به ارث ماند, در سال 1950 در قبّة الغورى Qobbat al-Ghuri و به صورت موقّت, روبروى مسجدى به همين نام, در حوالى الازهر, نگهدارى مى شد. شيخ طنطاوى عضو انجمنِ نيكوكاريِ البرّ و الاحسان بود. او به شُبّان المسلمين, جنبش جوانان مسلمان كه ده سال پيش از جنگ تأسيس شده بود, تمايل بسيار داشت و در تفسير خود, بارها از كنفرانس هايى كه اين جنبش برگزار مى كرد و او نيز در آن شركت داشت سخن مى گويد. وى در سال هاى آخر زندگى خود, با برخى از پيشتازانِ اخوان المسلمين در ارتباط بود. چنان كه خانواده اش به ما گفتند, شيخ بَنّا, مؤسسِ اخوان, غالباً نزد او مى رفت. هنگامى كه خواستيم ميزان ارتباط شيخ را با اين جنبش به دقّت تعيين كنيم, بدگمانى هاى گاه به گاه سالهاى اخير نسبت به اخوان, پاسخِ پرسش هاى ما را بسيار مبهم باقى گذارد.47 سالنامه دارالعلوم كه به مناسبت هفتاد و پنجمين سالگردِ تأسيس آن مدرسه منتشر شد, درباره شيخ مى نويسد: (او مدّتى در سِمَتِ سردبيرى نشريّه اخوان المسلمين كار مى كرد).48
طنطاوى نوشته هاى بسيار دارد. بروكلمان در كتاب تاريخ ادبيّاتِ عرب, فهرست آثار او را ذكر مى كند.49 طنطاوى به كار خود مى باليد و به صراحت و بى پرده, بارها آن را بر زبان مى راند. اين غرور, قابل توجّه است. آيا از خصوصيّاتِ فطرى او بود؟ برداشتِ برخى مصريان آن است كه او از آنچه كارادُوُ و سانتيانا درباره اش نوشتند به اعجاب آمد. امّا به يقين, استقبال خوانندگان مسلمانِ خاورميانه و خاور دور از آثار او, بى جهت نيست. اينجاست كه پيچيدگى جهانِ اسلام در ثلثِ نخستين قرن بيستم و اعتبار هر آنچه از قاهره مى آمد, ظاهر مى گردد. بى ترديد, پاكدلى شيخ و همدلى و همدمى او با دانشجويان مسلمان خارجى و نيز با مسافرانى كه به قاهره مى آمدند, در گسترش آوازه او سهم به سزايى داشته است; هر چند مصريان كه پذيراى روش هاى نوينِ انديشه اند, به كار او توجّه خاصّى نكرده و آن را جدّى نگرفتند. علاقه او به علم الارواح و ساده باورى وى در پذيرش غريب ترين خبرهاى مجلاّت و نحوه پرداختن او به مسائل براى آنان كافى مى نمود.50 محافل سنّتى الازهر, با آثار او بسيار سرد برخورد كردند. امّا در يك دوره بيست ساله, كسانى بودند كه باور داشتند نوشته هاى طنطاوى براى اثبات سازگارى اسلام و علم قاطع بوده است.
نگاهى به برخى صفحات اين تفسير, نشانگر آن چيزى است كه شيخ, خود مى انديشيده است. بارها مى گويد كه تفسيرش تأثير بزرگى بر تحوّل اسلام خواهد نهاد و مطالعه آثارش سطحِ فكرى هم كيشانش را بالا خواهد بُرد و آنان را مشتاقِ دانش, حكمت و زيبايى هاى زمين و آسمان خواهد كرد.51 غالباً از كتاب هايى كه نوشته و از مقالات منتشره در مجلاّت ياد مى كند و مى گويد كه تعدادى از آنها به زبان هاى اردو, تركى قازانى و مالايايى ترجمه شده است.52 او بارها و به مناسبت هاى مختلف از كتابِ خود با عنوانِ (اَينَ الانسان؟) سخن مى گويد كه سانتيانا و كارادُوُ گزارشى از آن ارائه داده بودند.53 او مى خواهد تا ديگران بدانند كه اين كتاب (يكى از درخشان ترين معجزات قرآن در دورانِ ماست).54 نيز از (نظام العالم و الامم) نام مى برد55 كه در آن هنگام قرار بوده است تا به زبان فارسى ترجمه شود.56 كتاب (جواهر العلوم) سال ها در برنامه درسى مدارس مصر گنجانده شده بود و سپس از آن حذف گرديد.57 او به يكى از دانشجويان كاشغرى خود گفته بود كه كتاب جواهر او به زبان تركى58 و كتابِ (قرآن و علوم نوين) ـ كه بارها از آن سخن مى گويد ـ 59 به زبان مالايى ترجمه شده است.60 نمى دانيم آيا هنگامى كه از ترجمه وان وِن كين, مسلمانِ چينى مى گويد, به همين ترجمه اشاره دارد يا نه؟ وان ون كين, مترجم كتاب (تفسير سوره فاتحه) از آثار شيخ است.61 طنطاوى بارها از كتاب (التّاج المرصّع) نام مى برد62 كه آن را به ميكادو, امپراتور ژاپن تقديم داشته است; كتابى كه براى آن دانشجوى كاشغرى, نقطه حركتِ تأمّلاتى سودمند بود.63 بخش هاى گزيده و مفصّلى از احياء علوم الدين امام غزالى و نيز بخش هايى از جوهر التّقوى ـ كه آن را بر اساس احياء العلوم تأليف كرده است ـ ارائه مى دهد.64 وى همچنين بخش هايى را از بعضى رساله هاى منتشر نشده خود, نظير آموزش علمى در اسلام, نقل مى كند65 و به مقالاتى كه با عنوان (نامه هايى به مسلمانان) مى نوشت, اشاره مى نمايد.66 امّا كتابى كه بيشتر به آن مى پردازد, رساله او درباره علم روح با عنوانِ (الارواح) است (1910), كه مطالب آن را كراراً نقل قول مى كند.67 سرانجام به دو گزارش از آثار وى اشاره مى كنيم كه عيناً در تفسير او نيز گنجانده شده است.68
طنطاوى در سال 1939 به اين فكر مى افتد كه نامزد دريافت جايزه نوبل شود. او در سراسر دوران زندگى خود, گرايش هاى انسان دوستانه اى نشان داده بود و در نظر او, اگر استعمار خاتمه مى يافت, پيشرفت و دانش, بار ديگر مردمان را متّحد مى كرد. او دو كتاب از آثار خود, يعنى: (اَينَ الانسان؟) و (رؤياهاى سياسى) را نامزد اخذ نوبل كرد و از وزير آموزش وقت خواست تا از نامزدى وى حمايت كند. مجلّه الرسالة69 مى نويسد كه دانشكده علوم دانشگاه فؤاد قاهره مأمور بررسى هفت اثر از شيخ طنطاوى گرديد و سرانجام درخواست رسمى نامزدى او براى جايزه نوبل را به سازمان مربوط ارسال داشت, امّا شيخ طنطاوى در ژانويه 1940, در حالى كه نزديك به 78 سال داشت, درگذشت و مطبوعات مقالات بسيارى در تجليل از او نوشتند.70
تفسير قرآن, مهمّ ترين اثر شيخ طنطاوى است. او در دورانِ كاريِ خود, فرصتِ آن را داشت كه آيات بسيارى را شرح دهد. تفكّر او نيز همانند ديگر كسانى كه ساختار فكرى مراكز آموزشى مذهبى اسلامى را دريافته بودند, در چارچوبهاى قرآنى شكل گرفته بود. براى او, واقعيّت زمانى روشن مى گرديد كه مى توانست اِسنادى به يك آيه دقيق ارائه دهد. طنطاوى, هنگامى كه در سال 1922, اثر عظيم خود (تفسير, شامل بيش از شش هزار صفحه در قطع رحلى است) را آغاز كرد, مايه هاى بسيارى از آن را در ذهن خود آماده داشت و بسيارى از ايده هايى كه بر كاغذ مى آورد, همان ها بود كه ساليان دراز در انديشه خود آفريده و پرورده بود.
تفسير طنطاوى همان ترتيب كلاسيك قرآن را ـ از آغاز تا به پايان ـ دنبال مى كند, امّا او هر واژه و هر آيه را با دقّت ـ آنچنان كه رسم مفسران كلاسيك است ـ تجزيه و تحليل نمى كند, بلكه هر سو ره را به چندين بخش بزرگ تفسيم مى كند. سپس براى هر بخش, ابتدا نصِّ آيات را مى آورد, آنگاه براى واژه به واژه يا جزئى از جمله شرحى موجز ارائه مى دهد, و به دنبال آن, شرحى گسترده و بسيار متنوّع ذكر مى كند. بدين گونه كه يك جمله ـ يا يك ايده ـ را مطرح مى سازد, سپس به توضيح و تبيين آن مى پردازد. گاه احاديثى نقل مى كند يا بخش هايى از يك متن كلاسيك اسلامى يا از آثار اروپاييان و يا از مقالاتِ نشريّات و يا صفحاتى از كتاب هاى پيشين خود را مى آورد و به آنها استشهاد مى كند و در برخى مجلّدات آن, تصاوير و دياگرام ها و نمودارهايى مرتبط با موضوعات مورد بحث ارائه مى دهد. گاه خاطرات شخصى را نقل مى كند و خواننده را گاه تشويق و گاه بازخواست مى نمايد. خطاب او متوجّه عموم مسلمانان و يا طبقه اى از آنان است. در بعضى صفحه ها, حكايت ها و لطيفه ها و واقعيّاتى نقل مى گردد, و در مواردى نوشته هاى او به صورتِ يك جلسه بحث و مناقشه در مى آيد و در مواردى ديگر, نوشته هاى او به (مقالات كلاسيك) كه در ادبيّات عربى بسيار مشهور است, شباهت مى يابد. در هر بحثى به نام هاى بسيار ـ كه با آن مرتبط اند ـ ذكر مى كند: نامِ نويسندگانِ آثار, فيلسوفان, احضارگرانِ ارواح, يا آن مرد انگليسى كه اسلام آورد و يا رجال سياسى. خلاصه آن كه: اگر فاجعه اى بر جهان نازل شود و اگر باستان شناسان آينده در طيّ هزاران سال چيزى به جز تفسير شيخ طنطاوى نيابند, در آن, متنى خواهند يافت كه بتواند كنجكاوى آنها را تحريك كند و وجود تمدّنى پيچيده در آغاز قرن بيستم را به آنان نشان دهد. اگر چه براى شناخت و درك آن نظم و تمدّن و انديشه هاى راهبردى نياز به توضيحات بسيار خواهند داشت. خواننده اى كه اين تفسير را مى خواند, آن را همچون يك سيلاب لبريز مى يابد كه هر چه را در مسير خود مى يابد و مى تواند, بر مى دارد و با خود روان مى سازد.
طنطاوى غالباً از هدف تفسيرش مى گويد, كه در سايه قرآن كه به نگرش در طبيعت دعوت مى كند و حاوى همه علوم است, مسلمانان را مى پروراند و به دانش ترغيب مى كند.
به نظر مى رسد كه نقل سطرهايى از اين اثر به خوبى نمايانگر اين ايده باشد. عبارتى كه خداوند تلويحاً و بدون بيان صريح, خطاب به انسان ها مى فرمايد: (اى انسان ها, سرها را برافرازيد, زيبايى و نور مرا در خورشيد من, در ماه من و در گياهان, گلها و در رودها بنگريد. شما را نيافريدم تا همواره بر اين زمين خاكى زيست كنيد. شما را آفريدم تا كوتاه زمانى را بدون نگرانى بر آن زندگى كنيد. آنگاه شما را به منزلى زيباتر از منزل نخستين خواهم برد. شما نمى توانيد مالكِ اين منزلگاه زيبا شويد, مگر آنكه زيبايى مرا بنگريد و بخشى از پيام مرا دريابيد). (تج XII, 22).
تعمّق در اين اثر, طرح كلى اى را كه هر مرحله از تفسير بر اساس آن بسط داده مى شود, نشان مى دهد. براى مثال, سوره نساء را در نظر مى گيريم. طنطاوى نخست آن را به نُه بخش تقسيم مى كند, سپس چكيده اى موجز از مجموع ارائه مى دهد و وجه تناسب سوره را با سوره پيشين بيان مى كند (تفسير III, 2 ـ 5). و باز در بخش دوم از بخش هاى نُه گانه (كه از نيمه دوم آيه نخست يعنى از (واتّقوا) تا پايان آيه ششم را در بر مى گيرد), آن خطوط مهمّى را كه پيشتر ذكر كرديم در اين جا نيز باز مى يابيم. اين بخش از قرآن درباره يتيمان و سرپرستى آنان و نيز از تعدّد زوجات سخن مى گويد. پس از شرحِ واژه به واژه يا شرح گروه هاى كوچكى از واژگان, كه گاه با استطرادى قطع مى شود, شيخ طنطاوى (تحت عنوان لطائف) چهار نكته اساسى را كه در تمامى اين بخش جلب نظر مى كند, خاطر نشان مى سازد. وى درباره موضوع اوّل, به اختصار سخن مى گويد و سپس به حلّ مسئله دوم يعنى تعدّد زوجات در اسلام مى پردازد و دلايلى در تأييد چند همسرى ارائه مى دهد و تأكيد مى كند كه درصدِ موارد تعدّد زوجات ميان مسلمانان بسيار اندك است (تنها 3 تا 5 درصد). سپس پيشنهاد اخذ ماليات از مجردان را براى حمايت از خانواده هاى پر جمعيّت و زنانى كه تنها زندگى مى كنند, مطرح مى سازد. او مى خواهد كه مشكلات مربوط به تأهّل فقط توسّط حكومت هاى اسلامى و نه از سوى حاكمان بيگانه در سرزمين اسلام بررسى شود. مى گويد كه اروپاييان از تكاثر جمعيّتى امّت اسلامى در هراسند و مى خواهند كه نيروى جمعيّتى آنان تضعيف گردد و اسلام به تباهى گرايد. تلاش هاى آنان در اين زمينه به ترويج روابط نامشروع و كاهش نوزادان در جوامع اسلامى انجاميد. آنگاه درباره تعدّد زوجات پيامبر سخن مى گويد و اينكه در واقع, پيامبر تنها با چهار زن زندگى كرد و ديگران را نزد خود نگاه مى داشت تا آنها را بازپس نفرستد.
نكته سوم, موضوع تسليم اموال يتيمان از سوى سرپرستان به يتيمانى است كه به سنّ بلوغ رسيده اند. اين موضوع, فرصتى براى شيخ است تا از اسرافكارى هاى مسلمانان بگويد كه بيگانگان را ثروتمند مى سازد, و سخن از سپرده ها در بانك هاى خارجى است. در اينجا, داستان كوتاهى از يك هندى مى آورد كه به پيروى از گاندى و براى تحريم پارچه هاى بافت اروپا, جامه هايى از پارچه هاى دست بافت بر تن مى كرد. چهارمين نكته حاوى اطلاعات فقهى درباره هزينه كودكى كه به سنّ بلوغ نرسيده, بر اساسِ نظر امام شافعى و نيز درباره سنّ بلوغ بر اساس مكاتب فقهى است.
شيخ طنطاوى, سپس به توصيه هاى عملى (درباره اموال يتيمان) مى پردازد. در اين بخش, از نحوه رفتار استعمارگران با كشورهاى استعمار زده سخن مى گويد و از آنچه كه آنان براى اين كشورها به ارمغان آوردند: عادت به برهنگى سر و پوشيدن جامه هاى اروپايى, آزادى پوشش, ترويج مشروبات الكلى, ترك مدارس مذهبى اسلامى, بى احترامى به شعاير دينى و كارهايى ديگر از اين گونه. وى اين بخش را با خطابى به حكمرانان مسلمان به پايان مى بَرد و آنان را از سرنوشت تزار و ديگر شاهانى كه قربانيِ طغيانِ ملّت خويش گشتند, بيم مى دهد و فرياد بر مى آورد: به زودى سَرهاى فاسدشان بر زمين خواهد افتاد! آنگاه در خطاب به مسلمانان, مثال هايى از هند و روسيه مى آورد كه بيدار گشتند. خطر حاكمانى را كه بدون قصد, در جهتِ منافع اروپا عمل مى كنند گوشزد مى كند. بار ديگر از بيهوده كارى ها و از نشريات مُد و امثال آن سخن مى گويد و اعلام مى دارد: (اينك, طليعه اصلاح). وى اين بخش را با مطلبى به پايان مى برد كه هنگام نگارشِ آن سطور, در جرايد خوانده و موجب شادمانى او شده بود: (حكومت, از اين پس, گشايش مراكز جديد فروش نوشابه هاى الكلى را ممنوع مى كند). (تج III, 8 ـ 15) همخوانى انديشه ها كه او را از مسئله اموال يتيمانِ تحتِ قيوميت به مسئله ثروت هاى ممالك اسلامى تحت اشغال مى كشاند آن چنان با موضوع مرتبط است كه در وهله اول نمى توان آن را باور نمود. حتّى از جاذبيّت نيز برخوردار است. اين بحث از دو جنبه به مسئله يتيمان نابالغى مربوط مى شود كه ميراث آنان در اختيار اولياء و سرپرستانى نهاده شده كه آن را به نفع صغار اداره كنند, امّا قصد دارند كه از آن به سود خود بهره برند. و وجه ديگر نشانگرِ واكنش هاى انسانى است كه از مشاهده اوضاع و شرايط سياسى دلخسته و خاطر آزرده شده است.
در پايان تفسير سوره چهارم, به نُهمين و آخرين بخش مى رسيم. اين قسمت, يك متنِ بلند قرآنى است (آيه 153 تا پايان سوره) كه يك صفحه و نيم را در بر مى گيرد. طنطاوى, آن را به سه جزء كوچك تر تقسيم مى كند. نخستين آنها درباره گناهانى است كه به روايت قرآن, يهوديان مرتكب شدند. وى شانزده مورد را بر مى شمارد و نظر خود را درباره آنها بيان مى كند. درباره يكى از اين موارد كه مربوط به صليب مسيح است, به آنچه پيشتر نوشته است ارجاع مى دهد. سپس به اشارة به اين مسئله مى پردازد كه پولس قدّيس مسئول تفرقه مسيحيّتِ اوليّه و انحراف آن است. سپس از تأثير فلسفه اسكندريه بر ساختار اصل جزمى مسيحى مى گويد و به تعدّد و اختلاف انجيل ها اشاره مى كند. آنگاه در دنباله كلام با استشهاد به كتاب خودش, (اين الانسان؟) و كتاب مدينه فاصله, اثر فارابى, شش صفحه را به موضوع بازگشت مسيح در آخر الزمان اختصاص مى دهد و حكايتى نيز از يك منجى دروغينِ معاصر نقل مى كند. به نظرِ او, حديثى كه مى گويد مسيح در بازگشتِ خود, بر شتر سوار نخواهد شد, مى تواند نشانى باشد بر اين كه دورانِ عشق و محبّت نزديك است. زيرا ما هم اكنون در عصر قطار و هواپيما هستيم. در ادامه, عباراتى است درباره انگليسى ها كه بر اسلام ستم كردند, در باره صلح كه همراه با مسيح فرا خواهد رسيد, درباره دوران هاى زمين شناختى و غيره … درباره احضار روحِ گاليله, عشق يوسف و فرقه اِسِن.71 سپس حكايتى لطيف درباره صداقتِ سوييسى ها كه شايسته دورانِ مسيحا باورى است, نقل مى كند و در پايانِ اين شش صفحه, از مسلمانان مى خواهد تا مانند آنان عمل كنند و فقهاى مسلمان را ملامت مى كند. (تج III, 101 ـ 110).
جزء دوم (آيات 163 تا 170) به كوتاهى و تنها واژه به واژه شرح داده شده است. جزء سوم (171 تا پايان) شامل شرح واژه به واژه و دو توضيح است: نخستين آنها, كه خطوط اصلى آن به روشنى مشخّص نشده, درباره شرايع انبياء و دومى درباره مسيح است. چون در اينجا, قرآن از مسيحيان مى خواهد كه هنگامِ سخن گفتن از عيسى غلوّ نكنند, شيخ تمثيلاً چند سطرى درباره مراسمى كه در باريان لويى14 به هنگام برخاستن او از خواب انجام مى داده اند, مى نويسد. او درباره عيسى(ع) شرح و بسط نمى دهد و آن مسلمانانى را كه با رفتار و كردارِ خود, خود را در معرضِ انتقادهايى قرار مى دهند كه بر مسيحيان وارد شده, سرزنش مى كند. اين بخش با بيان چند مطلب ديگر به پايان مى رسد. (تج III, 110 ـ 117)
نگاهى گذرا نشان مى دهد كه برخى شاگردانِ قديمى شيخ با بيانِ خاطرات خويش از استاد پيشين خود, در صدد گفتنِ چه بوده اند. او در كلاس درس از همه چيز سخن مى گفت, همچون (پرنده اى در قفس)72 كه پيوسته از اين سو به آن سو مى جهد, او نيز از موضوعى به موضوعى ديگر مى پريد. همواره واژه هاى مهمّى را كه مسجّع و با يكديگر هم قافيه بودند, تكرار مى كرد: جمال, كمال, جلال.73
او در همه حال از پاكدلى مهرانگيزى برخوردار بود. برخى از شاگردان قديمى اش, آمد و رفت هاى خود را همراه با استاد خويش به خاطر دارند. آنان استاد را تا خانه اش همراهى مى كردند و او نيز پس از رسيدن به خانه, براى ادامه گفتگو با آنان, اندكى همراهيشان مى كرد. نشانه هايى از اين روند كار را در تفسير او نيز شاهد هستيم.
از آنجا كه بررسى مشروح همه بخش ها به ملالت خواهد انجاميد, تنها, طرحى را كه در شرح سوره شانزدهم (نحل) پى گرفته است, خاطر نشان مى سازيم. آيات بسيارى از اين سوره درباره طبيعت و آفريده هاست و اين تعليم با گرايش عميق شيخ به زيبايى و عظمتِ كيهانى بسيار همخوان است. وى اين سوره را به سه بخش تقسيم مى كند و هر يك را بدون پرداختن به جزئيّات, با تفسيرى لفظى شرح مى دهد و گزارش هاى گوناگونى به دنبال آن مى آورد. بخش اول (آيات 1 ـ 50) شامل تفسير لفظيِ مبسوطى است و مفسّر به مناسبت, زينت هايى كه از دريا به دست مى آيد (آيه 14), استطراداً از مرجان (با تصوير) و از آمار درباره شمار قايق ها و مردانى كه براى ماهيگيرى در سواحل الجزاير به كار گرفته شده اند, سخن مى گويد. پس از آن, گزارشى درباره هنرِ بلاغت, كه گزيده اى از كتابِ او با عنوانِ ادبيات اللغة العربية است, مى آيد. به دنبال آن, رشته اى از فرضيّات و نظريّات پيرامونِ نظم جهان, قلمرو جمادات, قلمرو گياهان و قلمرو جانوران آورده است, سپس از نظريه چرخش, و آنگاه از جريان الكتريسيته مى گويد و گزارشى تاريخى درباره الكتريسيته و گزارش ويژه اى نيز درباره كاربردهاى عملى برق ارائه مى دهد. با تورّق صفحاتِ بعدى, گزارش هايى درباره سفر با بالن و هواپيما (همراه با عكس) مى بينيم و دو خاطره شخصى از گفتگوهايى كه خود با مردم داشته74, در لابلاى مباحث تئورى گنجانده است. پس از آن, چند صفحه را به شرح و گزارش از مرجان, خورشيد و بادها, كشتى ها, ماهيان و پروانه ها اختصاص داده, آنگاه خاطره اى از دورانِ جوانى, زيبايى و نظم جهان, نقش رنگ ها در برخى معالجات پزشكى و بار ديگر, خاطره اى شخصى از بيمارى و ملاحظاتى پيرامون گياهان مضرّ را ارائه مى دهد.75
تمامى اين شرح و بسط ها درباره طبيعت, در ارتباط با واژه هاى قرآن است. قرآن, اين پديده هاى طبيعى را يادآورى مى كند تا انسان را به سپاس از آفريننده برانگيزاند و خاطر نشان سازد كه خدايانِ دروغين هيچ نيافريده اند. درسى از سپاسگزارى و يگانه پرستى مى دهد. در اين زمينه, كار طنطاوى آوردنِ مثال هاى پى در پى و فروكوفتنِ ميخى است كه قبلاً در جايى قرار گرفته است.
اينك جا دارد بپرسيم كه طنطاوى اين همه اطلاعات را از كجا به دست آورده است؟ تا آنجا كه مى دانيم منبعِ اطّلاعات او كتاب هاى راهنماى درسى و يا كتاب هايى است كه با هدف اشاعه آگاهى هاى علمى در ميان عامّه نوشته شده و شيخ از نويسندگان آنها نام مى برد. برخى از اطّلاعات او آگاهى هايى است كه معلّمان همكار در اختيارش قرار داده اند يا آنها را در جرايد و نشريّات خوانده و برگرفته است. وى كراراً از آزمايش ها يا كارهاى دستى شاگردان مدارس متوسّطه كه جزء برنامه هاى درسى آنها بوده است, سخن مى گويد. به نظر مى رسد كه طنطاوى بيشتر در صدد بازآفرينى اطلاعات است تا تحقيق درباره صحّت آنها.
با اين حال, يك بار هم مى بينيم كه او درباره يك گزارش كه همكارانش نمى خواستند آن را باور كنند, به تحقيق مى پردازد. اين ماجرا كه ارزش بازگو شدن دارد, از اين قرار است: در يك بعد از ظهر, هنگامى كه در كنار همكارانش در قصر درب الجماهير قاهره بود, يكى از حاضران توجّه شيخ را به زيبايى شاخ و برگ هاى درختان باغ جلب كرد و به تحسين و ستايش از آن پرداخت. حاضران, همه مى دانستند كه طنطاوى, پيش از اين, صفحاتى درباره مورچگان نوشته است. يكى ديگر از حاضران براى شور و حال بخشيدن به بحث و براى شوخى, كه مورد علاقه همه مصريان است, اين نكته را مطرح كرد كه تركيب اين شاخ و برگ ها از ساختار بدن مورچه ها پيچيده تر است. شيخ طنطاوى, قبلاً در يك كتاب كمك درسى به زبان انگليسى خوانده بود كه چشم مورچه مركّب از دويست عدسى كوچك است. از اين رو ادّعاى گوينده را رد كرد و با توضيح اين كه اساساً جانداران برتر از رستنى هايند, به پيچيدگى چشم مورچه و تركيب آن از دويست عدسى كوچك استدلال نمود. پاسخِ شيخ, همكارانِ او را, كه به بى اطّلاعى خود اعتراف كردند, تكان داد و شيخ در تأكيد ادّعاى خود گفت: (اين مطلب را در يك كتاب انگليسى خوانده ام.) به دنبال اين سخن, همهمه اى افتاد و همكاران ريشخندش كردند. يكى از آنها خطاب به استادى كه در جمع حاضر بود, گفت: (تو كه به انگلستان رفته اى چنين مطلبى را خوانده اى؟) و او اظهار بى اطّلاعى كرد و بدين ترتيب همگى با سر و صدا و با بى مهرى, شيخ را به مسخره گرفتند.
سرانجام, طنطاوى با استشهاد به سفارش قرآن كه: به هنگام ترديد, از اهل كتاب نظرخواهى كنيد (نحل/ 43) نزد مردى مسيحى كه با او آشنايى داشت رفت. اين شخص, استاد مدرسه كشاورزى بود و در حلوان (Helouan) در 25 كيلومترى قاهره مى زيست. شيخ به آنجا مى رود تا چشم مورچه را در زير ميكروسكوپ ببيند: 200 عدسى كوچك در آنجا بود. به اين ترتيب, طنطاوى پيروزمندانه به همان نتيجه اى مى رسد كه خود نقل كرده بود: مورچه حداقل چهارصد چشم دارد, و مى گويد كه اين مشاهده را در رساله اى موجز درباره چشمان مورچه ها ثبت خواهد كرد (تج XI, 81). چنان كه در تفسير آمده, او يك بار ديگر نيز از حلوان ديدار مى كند. سال 1932 و در روز موسوم به شمّ النسيم بود, عيد بهارى كه مصريان با خارج شدن از خانه ها و رفتن به فضاى باز, آن را جشن مى گيرند. در آن روز, استاد (شوقى باى بكير) اشياى مختلف و از جمله سنگ هايى را به او نشان مى دهد كه در صحرا و بسيار نزديك به وادى حُف جمع آورى شده بود (تج XXIV, 225). در نقلِ اين جزئيّاتِ اخير, شيخ اين آيه از قرآن را مى آورد كه: (آفرين باد بر خدا كه بهترينِ آفرينندگان است) (مؤمنون: 14).
حكايتى ديگر در تفسير نشان مى دهد كه تا چه اندازه, انديشه اين يا آن آيه ذهن شيخ را به كار مى گرفته است. روزى به طرفِ ميدانِ (سيّده زينب) مى رفت و به اين آيه مى انديشيد: (راستى كه در آفرينش آسمان ها و زمين, و در پى يكديگر آمدنِ شب و روز, و كشتى هايى كه در دريا روانند با آنچه به مردم سود مى رساند …, براى گروهى كه مى انديشند, نشانه هايى گويا وجود دارد) (بقرة/ 164). به خود گفت: باد و بخار است كه كشتى ها را به حركت مى آورد. و تصميم گرفت تا در اين باره مطلبى در تفسير خود بنويسد. امّا انديشه اى ديگر به ذهنش آمد و آن اينكه: برق نقشى در حركتِ كشتى ها دارد. آنگاه مى افزايد: (امّا پيش از آنكه اطّلاعاتى به دست آورم, هرگز چيزى نمى نويسم). در اين زمان به مقصد ـ كه يك كتابفروشى است ـ مى رسد و از فروشنده مجلّه خاصّى را مطالبه مى كند و با تورّق آن به بخشى مى رسد كه پاسخِ پرسشِ او در آن است. اين مطلب درباره رانشِ برقيِ كشتى ها بود. شكّ او برطرف مى شود و در درون, از اين موفقيّت شاد مى گردد و بى درنگ نشريّه را مى خرد و آن قطعه را به همان صورت رونويسى مى كند. زيرا به اعترافِ خودش, وى متخصّص اين فنون نبود (تج XXII, 18 ـ 19).
از آنچه گفته شد, به نظر مى رسد كه خواننده تصوّرى از محتواى تفسير طنطاوى را به دست آورده باشد. از يك سو, شامل عناصر سنّتى اسلامى (حديث, فقه و غيره) است و در اين زمينه, مطالبى را در اين تفسير مى يابيم كه هر جاى ديگر هم مى توان آنها را يافت. از سوى ديگر, انبوهى از جزئيّات و تفاصيلِ مأخوذ از منابعِ غربى است كه در جهت اشاعه علوم در ميان مردم چاپ مى شود. امّا, به ويژه و به نظر ما, نكته درخورِ توجه اين است كه تفسير طنطاوى نشانگرِ واكنش هاى پرشور يك شيخ و يك استادِ مدارسِ متوسّطه در برابرِ آياتِ كيهانى قرآن, در برابر مسئله سياسى اشغال كشورهاى اسلامى و در برابر نفوذ اروپاييان است.
*. Le cheikh Tantawi Jawhari Et Son Commentaire du Coran, Jacques Jamier Institut Dominicain, d'Etudes Orientales Caire, Melanges5.
1. Carra de Vaux: Les Penseurs de l'Islam. Tame V, Paris, 1926, p 275 - 284.
2. Santillana.
3. Cf.MIDEO 4, 1957, L'exegese scientifique du Coran d'apres le cheikh Amin al-khuli, p. 269 - 280.
4. شيخ طنطاوى جوهرى, الجواهر فى تفسير القرآن الكريم, انتشارات مصطفى البابى الحلبى, قاهره, 26 ج, تاريخ چاپ جلد دوم: 1343/1925. (25 ج و يك ملحق كه بر روى آن نوشته شده: الجزء الاوّل, و به ادامه آن دست نيافتيم). تاريخ چاپ اين ملحق 1354/1935 ذكر شده است. در پايان چاپ دوم, مجلّدِ اوّل اين عبارت ديده مى شود: (تفسير سوره بقره را شامگاه جمعه 13 آوريل1923 /26 شعبان 1341هـ در خانه خود واقع در خيابان زين العابدين به پايان رساندم.
5. Naguib Mahfuz, al-Sokkariyya, Le Caire 1957, p. 202. شخصيّت كمال در مقاله اى با عنوانِ (زندگى يك خانواده در قاهره بر اساس سه رُمان از نجيب محفوظ) آناكاوى شده است: La vie d'une famille au Caire d'apres trois romans de M.Naguib Mahfuz, MIDEO 4, 1957. p. 63 - 76.
6. با نشان اختصارى تج به تفسير طنطاوى ارجاع مى دهيم. ارقام رومى نمايانگر شماره مجلّد و ارقام عربى نمايانگر شماره صفحات است. شيخ طنطاوى در تفسير خود, غالباً از روستاى خويش سخن مى گويد: ر.ك:تج XXVI, 195 ـ 196; VI, 206 و غيره. بر اساس سرشمارى رسمى دولت مصر, در سال 1885 تعداد 237 نفر در اين روستا مى زيستند. در سال 1950 همراه با دكتر محمّد يوسف موسى ـ كه برخى از خويشان و اقرباى او در روستاى مجاور زندگى مى كردند ـ به آنجا رفتيم و با آخرين خواهر شيخ طنطاوى ـ كه هنوز در قيد حيات بود ـ ديدار كرديم. او با پسرش در منزلِ پدرى شيخ مى زيست كه در يك طبقه هم سطح زمين ساخته شده و از قسمت هاى مختلف و يك حياط تشكيل مى گرديد, پدرش مالكِ 2000 متر مربع بود. خواهر طنطاوى از گفتن اين مطلب كمى آزرده بود. امّا اين واقعيّت كه كودكى روستايى توانسته با كارِ خود و با هوش خويش به چنان موقعيّتِ بالايى دست يابد, مايه افتخار است; و مى بايست او را خشنود سازد. به هنگام ديدار ما و پذيرايى فراموش ناشدنى كه از ما شد, دريافتيم كه از اين روستا (در حال حاضر با 1000 سكنه كه همگى مسلمان اند) مأموران دولتى و استادان چندى برخاسته اند كه در شهرهاى بزرگ زندگى مى كنند. در سال 1950 دو دانشجو از اهالى اين منطقه همراه هيئت تحصيلى مصر به خارج رفتند.
7. Brockelmann, Geschichte der Arabischen Literatur, Suppl. III, p. 326 - 329.
8. شخصيّت على پاشا مبارك (م 1893), از چهره هاى بسيار ويژه اين قرن آشفته, ارزش آشنايى را دارد. اخيراً در مصر دو كتاب كه به اين شخصيّت اختصاص دارد, به چاپ رسيده است: يكى, اثر دكتر محمّد احمد خلف الله با عنوانِ (على مبارك و آثارُه) (Librairie Anglo - Egyptiennel, Le Caire, 1957, 220p.) است كه اختصاصاً به شرحِ سختى هاى محيط كودكى على مى پردازد. او, برخوردار از نيرويى شگرف, از نفوذ و تأثير خانواده اى كه آينده اى حقير براى او مى خواست, گريزان بود. بارها گريخت, كاركرد, در سال 1836 به قاهره رفت, بر تمامى دشوارى ها چيره شد تا آن روز كه بخت به او لبختد زد, چنان كه به شجاعان لبخند مى زند. به سال 1844 با هيئت آموزشى و به همراهى جوان ترين پسرش, محمّدعلى به فرانسه اعزام گشت و در مدرسه توپخانه مِتز به تحصيل و كارآموزى پرداخت. سپس به مصر بازگشت. خديوان بر حسب اَميال متغيّر خود, گاهى از او حمايت مى كردند و گاه رهايش مى ساختند. سرانجام به مناصب بالايى دست يافت كه توانست توانايى خود را نشان دهد. عهده دار مسئوليّتِ راه آهن و سپس بناى سدهاى آبيارى شد, بارها به وزارت منصوب گرديد, دارالعلوم و دارالكتب (كتابخانه ملّى) را تأسيس كرد, كتاب هايى نوشت و بر گروه هاى مؤلّفان نظارت كرد. (الخطط التوفيقية الجديدة) از آثار او و منبعِ بى پايانى از اطلاعات است. در اينجا جز اين يادداشت ساده از تمامى آنچه او ذكر كرده است, نمى توانيم ياد كنيم. كتابِ ديگر, نوشته سعيد زايد است كه در سال 1958 منتشر شد. در اين كتاب, كودكيِ على با عباراتى بيان مى شود كه به واقع نگرى كتاب نخست نيست; امّا سبك بسيار روانِ اين اثر, جذابيّت ويژه اى به آن مى دهد. اين كتاب به دريافت جايزه از آكادمى عرب نايل آمده است. نيز ر.ك: Encyclopedie de l
9. شيخ محمّد عبده, رسالة التوحيد, ترجمه از عربى توسط ب. ميشل و شيخ مصطفى عبدالرازق, پاريس, 1925, ترجمه, ص IX; نيز ر.ك: احمد امين, حياتى, قاهره, 1950, ص 4.
10. تج XX, 188. مى دانيم كه شيخ محمّد عبده زمانى كه سردبير مجله رسمى مصرى بود (1880 ـ 1882), در نوشته هاى خود شيوه بهره كشى و بيگارگيرى را ـ كه در آن زمان اندكى بهبود هم يافته بود ـ مورد انتقاد شديد قرار مى داد. ر.ك: محمد عبده, مقدمه, ص XXX.
11. تج XXIII, 161. طنطاوى را در كودكى به مكتب (آموزشگاه قرآنى) الغار, روستاى مادربزرگِ مادرى او فرستادند. (cf. taquim Dar al-colum, al- cadad al 1947, p. 192)-masi,1872
12. تج VI, 102.
13. تج XVII, 161.
14. تج XIV, 64.
15. تج XXIII, 253.
16. تج XXIV, 285.
17. تج XXIV, 286.
18. تج XXIII, 257; نيز ر.ك: XXIII, 256; IV, 131 ـ 132.
19. تج XIV, 207 ـ 208.
20. تج XIV, 207; قرآن, سوره عنكبوت, آيه 64.
21. تج XIV, 207.
22. تج V, 12; رك. VIII, 164.
23. تج V, 12 ـ 13.
24. تج I, 2; ر.ك: ايده هاى مشابه در التاج المرصع, چاپ دوم, قاهره, 1933, ص 31.
25. تج XXII, 5.
26. تج IX, 205.
27. تج XI, 110.
28. تج XXII, 5 ـ 6.
29. تج XI, 69 ـ 70; XXIII, 161; XIX, 104; XXVI, 217.
30. تج IV, 42.
31. تج XVII, 156.
32. تج XXVI, 217 ـ 218; ر.ك: XXIII, 112, 161.
33. تج XXIII, 161 ـ 162; ر.ك:XIII, 160; XXVI, 261.
34. تج XXII, 67 ـ 68. درباره شيخ حسن الطويل, نيز ر.ك: تج IV, 46 توضيحاتِ شيخ به طنطاويِ جوان در پى تأمّل در كار لاشخورى كه در آسمان چرخ مى زند و در كمينِ طعمه خود است. اين صحنه, او را به اين انديشه رهنمون مى شود كه آن طعمه در خواب است و به كاهلى اى مى انديشد كه مسلمانان را در خواب فرو برده و اروپاييان از اين موقعيّت بهره مى برند. رك: چند خط درباره شيخ حسن الطويل (1388 ـ 1899) در تقويم دارالعلوم.
35. تج X, 18.
36. تج VIII, 101.
37. تج IX, 41; تكرار شده در XVIII, 86. ر.ك: I, 254: توضيح مى دهد كه در دين, مسئله بقاى روح پس از مرگ, يك مسئله ايمانى است, امّا انديشه ها بايد آن را با برهان و دليل تثبيت كنند.
38. در كتاب الارواح, چاپ سوم, 1931, ص 314 از اين موضوع سخن مى گويد. طنطاوى, جايگاهى مهم براى (رؤيا) قائل است و گاه خواب هاى خود را نقل مى كند. براى مثال: تج XV, 119; XIII, 221; XX, 27; X, 123; XX, 17. در اين آخرين خواب, نيمه خودآگاه شيخ از دل آزردگى او از شريعت اسلامى و از جايگاه آن در زندگى اسلامى ـ كه وى آن را مبالغه آميز مى داند ـ پرده بر مى دارد.
39. تج XXVI, 210 ـ 211; نيز ر.ك: XXVI, 135.
40. تج XIX, 107 ـ 108.
41. تج XII, 110 ـ 111.
42. تج VII, 2.
43. محمدحسنين هيكل, تراجم, قاهره, بى تا, ص 149 ـ 165 (نخستين بار در سال 1929 به چاپ رسيد.)
44. تج I, 2 ـ 3.
45. تج XIX, 25.
46. تج XXVI, 114, دوم سپتامبر 1933, در ارتباط با خوابى كه در آن, خود را بار ديگر بر كرسى استادى و تدريس مى بيند, مى نويسد كه يازده سال پيش تدريس را كنار نهاده است.
47. همه اين اطلاعات را استاد حسن صالح ايّوب, داماد شيخ طنطاوى در اختيار ما نهاد. پاره اى مطالب نيز از نسخه خطّى زندگينامه شيخ اخذ شده كه استاد زكريّا احمد رشدى اسكندرى نوشته و اكنون در اختيار خانواده شيخ طنطاوى است. از همه آنان صميمانه سپاسگزارى مى كنيم.
48. Taqwim Dar al - cOlum, op. cit., p. 192.
49. Brockelmam, Geschichte der Arabischen Literatur, Suppl. III, p. 326-329. علاوه بر اين, خانواده شيخ فهرستى به ما دادند كه در پى مى آيد. تحقيق درباره تاريخ تأليف يا نشر آثار او براى ما امكان نداشت. زيرا نسخه هاى در دسترس غالباً چاپ هاى نخست نبود. از اين رو, فهرست را همان گونه كه به دست ما رسيد نقل مى كنيم: 1893. جواهر العلوم; 1893. جواهر الانشاء ( كتاب درسى انشاء براى مدارس متوسّطه); 1899. سه مقاله در پاسخ به كتابِ قاسم امين, موسوم به (تحرير المرأة), با عنوانِ (القول الصّواب فى مسألة الحجاب) در نشريه (مجلّة الموسوعات); (در تاريخ هاى مختلف): مقالات بسيار در مجلّه (اللّواءِ) مصطفى كامل; 1904. الزُهرَة; 1905. التّاج المرصّع, نظام العالم و الامم; 1909. مذكِّرات فى ادبيّات اللغة (كتاب درسى براى مدارس متوسّطه); 1910. اينَ الانسان؟, الارواح; 1913. صَدى صَوتِ المصريين, سوانح الجوهرى; 1914. الموسيقى العربيّة, السرّ العجيب; 1915. اصل العالم, رسالة الهلال; 1923 ـ 1935. الجواهر فى تفسير القرآن الكريم; 1936. برائة العبّاسيّة (بى گناهيِ خواهر خليفه) ـ يك احضار روح, طنطاوى را آگاه ساخت كه جعفر با خواهر خليفه (يعنى با عبّاسة) رابطه نامشروع نداشته است. اين اثر, لايحه اى در جهتِ اثباتِ بى گناهى اين زن است. 5 سپتامبر 1928. اساس النّظام الدّولى, 18 صفحه. علاوه بر عناوين فوق, خانواده شيخ, اسامى زير را از جمله آثار او ـ بدون ذكر تاريخ ـ در اختيار ما نهادند: رسالة الحكم, الحكمة و الحكومة, نهضة الامم و حياتها, تفسير سورة الفاتحة, الفرائد الجوهريّة (كتاب درسى براى دانشجويانِ دارالعلوم), جمال العالَم, النّظام و الاسلام, ميزان الجواهر و جوهر التّقوى فى الاخلاق براى دانشجويان دارالعلوم. در اين عناوين,
50. تج V, 62. سوژه جالبى را كه در مكزيك روى داده است, از يك نشريه برزيلى نقل مى كند: يك زنِ باردار, شب هنگام با ديدنِ قورباغه اى لزج كه بر صورتش ايستاده بود, چنان وحشت زده مى شود كه يك هيولاى نفرت انگيزِ 65 سانتى مترى به شكل قورباغه اى غول پيكر به دنيا مى آورد. ر.ك: VI, 121. درباره حروف مقطّعه در سوره ها, پس از يادآورى تفسيرهاى سنّتى مى افزايد: اين حروف در آغاز سوره ها آمده است تا مسلمانان را به آناليز شيميايى و به مطالعه همه دانش ها فراخواند. ر.ك: همين ايده در XVII, 161; ر.ك: درباره حروف مقطّعه IV, 178; IX, 88; و بويژه II, 5 ـ 8 كه ديدگاه هاى سنّتى و نكاتى درباره ارزش رمزى و باطنى عدد 14 بيان شده است. سپس ملاحظاتى درباره زبان عربى آمده و در پايان, چكيده اى است از يك رُمان كه درباره آن با او سخن گفته بودند. در خاتمه اين رُمان به دانشمندانِ اروپايى توصيه مى شود كه چنانچه مى خواهند آثارشان ماندگار شود, آنها را به زبان عربى بنويسند. زيرا تنها اين زبان است كه جاويد خواهد ماند. ر.ك: XIX, 221; تصويرِ مربوط به احضار روح پدر توفيق پاشا . از آوردنِ نمونه هاى بيشتر درباره اين آميزه ديدگاه هاى سنّتى و نظريّات بديع كه مختصّ خود طنطاوى است خوددارى مى كنيم.
51. تج V, 186; VI, 97; VII, 220; VIII, 79; XIII, 199 و غيره. مى نويسد كه تفسيرش با دعوت به تأمّل مى تواند كشورهاى اسلامى را از ظلم و ستمِ استعمارگران برهاند; استعمارگرانى كه به شهادتِ تاريخ, برترين امّتِ آفريده بر اين زمين خاكى نيستند.
52. تج I, 2; ر.ك: XII, 113, درباره التّاج المرصّع.
53. تج IV, 177; V, 16, 122; VIII, 164; XXII, 239.
54. تج XXIV, 308.
55. تج VII, 142; VIII, 34; XII, 110.
56. تج XXII, 195.
57. تج IV, 193; شيخ به اين نكته اشاره مى كند كه اين كتاب ـ كه نخستين تأليف اوست ـ از سوى وزارت آموزش مناسب تشخيص داده شد. وزير كه اصلاً ترك و از شاگردانِ قديمى اخوة بود, كتاب را خواند و چون آميزه دانش و دين خوشايند او نبود, كتاب را از فهرستِ كتابهاى مصوََّب خارج ساخت. شيخ در بيانِ علّتِ اين كار مى گويد كه در اين كتاب روش هايى را دنبال كرده كه با روش هايى كه (ميسيونرهاى اروپايى به اين وزير القاء كرده بودند, متفاوت بوده است.)
58. تج XXII, 7.
59. تج VIII, 129; چاپ سوّم در تاريخِ 1926 منتشر شد.
60. تج XXII, 7.
61. تج V, 140; IV, 164.
62. رك. تج IX, 134.
63. تج XXII, 6; تمام صفحه خواندنى است.
64. تج XXIII, 65 ـ 109.
65. تج XXIV, 22.
66. تج V, 154.
67. تج II, 166; V, 170; IX, 90; X, 6; XIII, 101, 234; XXIV, 249, 268 و غيره.
68. تج XII, 110; بر اساسِ J.A, سرى X, مجلد 11, ژانويه ـ فوريه 1908; تج XII, 113.
69. مجلّه الرساله, مجلّد 7, 1939, ص 188 ـ 326.
70. در مجله البلاغ, 12 ژانويه 1940; الاهرام 13 ژانويه 1940 كه (جوانان مسلمان) از او تمجيد كردند; ر.ك: مصر الفتى 26 فوريه 1940 ـ در ميان مقالاتى كه در تمجيد از وى, پس از مرگش نوشته شد, بايد سخنان عبداللطيف محمد الدمياطى را در الوساطة الروحية, قاهره, 1368/1949 نقل كنيم. صفحات 57 ـ 59 اين كتاب به شيخ طنطاوى, از نگاهِ يك احضارگر ارواح اختصاص دارد. مؤلّف مى نويسد كه شيخ طنطاوى عضوِ جمعيّت احضارگران ارواح بود كه شيخ احمد فهمى ابوالخير آن را بنيان نهاده بود. او علّتِ تحريم آثار شيخ طنطاوى را از سوى الازهر, مخالفت اين دانشگاه با علم روح مى داند. هنگامى كه اين كتاب منتشر شد, شيخ ابوالخير پيشگام جنبش علم روح در مصر بود و با جديّت آن را تبليغ مى كرد. اين نكته, بار ديگر, پيچيدگى اوضاع و احوال آن عصر را نشان مى دهد. محمد فريد وجدى , از مدافعانِ تفسير علمى قرآن, كه نزديك به 14 سال مديريّت (مجلة الازهر), نشريه رسمى الازهر را بر عهده داشت نيز از احضارگران ارواح بود. اشاره به اين نكته لازم است كه در آن زمان, علم ارواح به مثابه يك دانش در ذهن بسيارى از مردمان جا گرفته بود. محافل سنّتى نسبت به اين دانش نوخاسته بى اعتمادى بجايى داشتند. ما از واكنش برخى محافل كه پذيراى آن بودند نيز سخن خواهيم گفت. قلمرو خوانندگانِ آثار شيخ طنطاوى در همين دو محفل است كه مفهوم خاصّى از دانش را همراه با تمايل به خروج از وضعيّت كنونى جوامع اسلامى حفظ نموده اند.
71. فرقه زاهدان و گوشه نشينانِ يهودى كه در قرن دوم قبل از ميلاد ظهور كردند و در سال 68م از ميان رفته و نابود شدند.
72. Taqwim Dar al-cOlum, Op.cit., p.192.
73. روزى در يكى از كلاس هاى شيخ, شاگردان توافق مى كنند كه يكى را از ميان خود برگزينند و اين شخص ـ كه نامش طه حسين بود ـ مأمور شد تا از شيخ طنطاوى تعريف و تمجيد كند. طه حسين چندين دقيقه, بى وقفه سخن گفت و در هر جمله يكى از اين واژه هاى مهمّ و كلمات فاخر را ـ كه پيوسته بر زبان استاد جارى مى شد ـ به كار برد. ترفند آنان مؤثر افتاد و شيخ كه متوجّه شيطنت شاگردانش نشده بود, چنان به وجد آمد كه همه شاگردان كلاس را براى نهارِ روز بعد ميهمان كرد.
74. تج VIII, 92 ـ 93. نخستين صحنه در كنار درگاهى يك مغازه در قاهره, نزديك به خانه شيخ طنطاوى رخ مى دهد. شيخ براى خريد بيرون مى رود و چنان كه در قاهره معمول است, جلوى مغازه اى مى نشيند و با تاجرى كه او را مردى پارسا مى دانست, به گفتگو مى پردازد. گفتگوى آنها درباره مردى بود كه به تازگى توبه كرده و به اداى فرايض اسلامى بازگشته است. اين مرد, روزى, در صحرا احساس تشنگى مى كند. بدويان, نوعى ريشه گياهى را از زمين بيرون مى آورند و به او مى دهند و با خوردنِ آن, تشنگى وى به كلّى برطرف مى شود. اين كشف چنان تأثير ژرفى بر او مى نهد كه كاملاً دگرگون شده و عامل به فرايض مى گردد. حكايت دوم درباره فلاّحى از همان منطقه شيخ طنطاوى است كه تصميم مى گيرد براى انتقام گرفتن از يك دشمن شخصى , آبراه را مسدود كند تا آب بالا آمده و مزرعه رقيب او زير آب فرو رود. امّا شكوه و سكوت شب, چنان او را تحت تأثير قرار مى دهد كه دست از اين توطئه مى كشد. يكى از مصريان, كه با او از اين داستان دوم سخن مى گفتيم, نقل كرد كه در روستاى او نيز واقعه اى مشابه روى داده, از اين قرار كه: فلاّحى براى انتقام از يكى از دشمنانِ شخصيِ خود, تصميم گرفت گاوميش او را مسموم كند. امّا هنگامى كه مقدّمات كار را فراهم ساخت و درست در همان لحظه كه آماده خوراندنِ زهر به گاوميش بود, ناگهان بانگِ اذان از مسجد روستا در همه جا طنين افكند و شنيدن صداى مؤذّن چنان او را دگرگون ساخت و خشم او را فرو نشاند كه از اجراى توطئه خود دست كشيد. اين دو حكايت درباره انتقام گيرى, بر اساس واقعيّت هاى محيط روستايى ترسيم شده است كه يكى, مسئله احساس حضور خداوند در طبيعت است و ديگرى, دعوت خداوند است كه با بانگ اذان, مردم را به نمازگزاردن فرا مى خواند. اين گونه حكايات,
75. بخش نخستين سوره شانزدهم در تج VIII, 65 ـ 114 آمده است.